می دونی؟
رنگین کمون پاداش کساییه ...
که زیر بارون خیس میشن ...
ولی باهاش تا آخر قدم می زنن!
اما تو زیر نم نمای اولش کم آوردی ...
باشه ...
برو ...
تنهایی تنها دارایی من است...
من نامی ندارم...
تنهایی، تنها دارایی من است
میخواهم تنها دارایی ام را به بهای عشق بفروشم...!
آیا کسی هست که از من قدری تنهایی بخرد ؟
تنهایی من پر از رمز و راز است
رمزهایی از بهشت
رازهایی از خدا
آه...
انگار کسی خریدار نیست...
غمی نیست...
من تنهایی خویش را به غاری خواهم برد
به غاری در حوالی دل
آنجا همیشه کسی هست...
کسی که تنهایی می خرد و عشق می بخشد...
همانجا که می شود دریا دریا سکوت نوشید
من نامی ندارم
تنها دارایی من تنهایی ست
ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﻢ ...
ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﻡ ...
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﻧﮕﯿﺮﺩ ...
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﺑﺎﺯ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻡ ...
ﻣﻦ ﺧﻮﺑﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭ نكن
از ماضی های خیلی خیلی بعید
تا بغض استمراری
امروزم نشسته ام
و فعل بی خوابی ام را صرف می کنم
برای تعبیر قشنگی که تو
برای حال ساده ی دلم داری
و تو به جای تاریخ ،جغرافیاومنطق...
از هندسه ی شعر من سر در می آوری
ومن
که همیشه تو را کم آورده ام
جای خالی ات را با....
هیچ چیز نمی توانم پر کنم
دستور زبان دلم را به هم ریخته ای شناسه ی زندگی ام
این روزها
اول شخص غایب است...
سـیگـــارم چـه خــوب درک مـی کـنـد مـرا
وای که چـه زیـــبــــا کـــــــــــام مــیــدهـــد
ایـن نــو عـــروس هـر شـب تـنـهـایـی هـایـم
لـبـاس سـپـیـدش را تـا صـبـح بـرایـم مـی سـوزانـد
و مـن تـــــا صـبـح بـر لـــبـــانـــش بـــــوســه مـی زنـم
چـه لـــذتــــی مـی بـریـم از ایـن هـمـخـوابـگـی
او از جـان مـایـه مـی گـذارد
و مـن از عـمـر
هـر دو مـی سـوزیـم بـه پـــــای هــــم
مدت هاست تنهایم
اما دلـــــــــــــــــــــــتنگ آغوشی نیستم....
خسته ام
ولی به تکیـــــــــــــه گاهی نمی اندیشم...
چشم هایم ترهستند و قرمز
ولـــــــــــــــــی رازی ندارم...
چون مدت هاست!!!
دیگر کسی را دوست ندارم...
یه وقتایی هست میبینی فقط خودتی و خودت...
رفیق داری ... همدرد نداری!
خانواده داری ... حمایت نداری!
عشق داری ... تکیه گاه نداری!
همه چی داری ... ولی هیچی نداری
تا کی جای خالیت را با سیگارهایم تقسیم کنم
با دودش چهره ای از تو بسازم تا نوازش کنم
امروز چند شنبه است؟
چندم کدام ماه و چندم کدام سال است؟
امروز چند سال از من می گذرد؟
و من چند ساله ام؟
چیزی به یاد نمی آورم جز اینکه...
امروز اکنون است و اینجا زمین است...
و من به دنیا آمده ام...
به رسم عادت : تولدم مبارک!!!
امشب از تمام بودن ها گذشتم
به نبودن ها فکر کردم
به خاطر داشتن ها به فکر رفتم
و به خاطر نداشته ها اشک ریختم
امشب تمام ثانیه ها را پشت خاطراتمان دفن کردم
امشب رفاقت را فراموش کردم و برای بزرگ شدنم تنهایی را شریک گرفتم
امشب به اوج رسیدم
ورودم به 21 سالگی را در دل جشن گرفتم
تنهای تنها
بدون تو و هیچکس . . .
کسی تولد مرا آیا به خاطرم می آورد
برای خاک قلب من گل و شکوفه می خرد؟
کمی بزرگ میشوم ، تنم جوانه میزند
فقط دلم یواشکی تو را بهانه می کند
اگرچه با سرود و شعر، دلم پر از چکاوک است
تو خود بگو ، بدون تو تولدم مبارک است؟؟؟
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود
ولی هنوز هم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی
در دفتر خاطراتم نوشتم عشق زیباست!
معلم دفترم رادید و گفت: این رویاست !
گفتم: ای معلم از نوازش عشق چه میدانی؟؟؟
گفت: در عالم عشق، عاشق همیشه تنهاست . . .
راست میگفت
ﺳــــــــــــــــﺎﻗــــــــــــــــــــــــﮯ
ما اهلش نیسیم
ﺑﮯﺧﯿﺎﻝ ﻣﺎ
ﺳﻬﻢ ﻣﺎﺭﻭ ﺑﺮﯾﺰ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ
ﺷﺎﯾﺪ ﻣــــــــﺴﺖ ﮐﻨﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﭽﺮﺧﻪ . . .
این روزها ﺩﻭﺭﻩ ﺩﻭﺭﻩ ﻯ ﮔﺮﮒ ﻫﺎﺳﺖ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﺩﺷﻤﻨﯽ
ﮔﺮﮒ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺧﻴﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻧﯽ
ﻣﺎ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﮔﺮﮒ ﻧﺒﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻴﻢ
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی و به من خندیدی
من بدهکار توام ای مادر
درون کوچه های وشهر ما
گویا زمستانیست
غم اندوه طولانیست
نمیدانم بهاری هست
نمیدانم صدای هست
که حتی سایه ام دیگر
نمی آید به دنبالم
از چرخـــــش روزگــــار، دگــــر سيــــــــــــرشــــدم
از روز و شـبـــــم خسـتـــــــه و دلــگيــــــر شـــــدم
مـــــرگ هـــــم نمیـــــگیــــــرد ســـــراغــــــی از مــــا
بــــه خيـــــالـــــش که جــــوانم، به خــــدا پـيـــــر شــــدم
دلم خوش نیست . . .
غمگینم . . .
کسی شاید نمیفهمد . . .
کسی شاید نمیداند . . .
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی . . .
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :
عجب احساس زیبایی . . . !
تو هم شاید نمیدانی . . . !
هوای دو نفره بارانی
می طلبد که تنها نباشی ...
دستی را بفشاری ...
محو شوی در عشقی پایدار ...
خدایا ...
دلم نمی آید بگویم لعنت بر باران ...
من تنهایم ...
گناه عشاق دلداده چیست؟
دلم گرفته است
دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخهی نارنج میشود
خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این
گل شببوست،
نه، هیچچیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمیرهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد...
فکرشو بکن این همه حرف رو کیبورد باشه
ولی تو نتونی اون چیزی رو که میخوای
اون چیزی که ارومت میکنه
اون چیزی که حرف دلته رو
تایپش کنی
بسلامتی حرفای دلمون که هیچکس ازش خبر نداره
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم، چه می خواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی، خداوندا تو تنهایی و من تنها،
تو یکتایی و بی همتا
ولیکن من نه یکتایم نه بی همتا،
فقط تنهای تنها…
روزهــای بـارونی رو خیلی “دوست دارَم”
مَعلوم نمـیشه مُنتظر تـاکـسی هَستی آواره خیابـونـهـا…
بُخار توی هَوا مـالِ سَـرمـاست یا دود سـیگـار…
روی گـونه اَت اَشکـــه یا دونه هـای بارون…!!!
شب بود...
یه عده کنار عشقشون بودن...
یه عده هم داشتتن با عشقشون حرف می زدن...
منم پتوم و کشیدم رو سرم
بغضمو قورت دادم و چشمامو بستم
و
گفتم
به درک که تنهام...